...

ساخت وبلاگ

عکس برادر زاده ام را نگاه می کنم.

دارد میخندد، مِهری در چشمانش هست که مهربانی پدر را تداعی می کند.

فکر می کنم به کودکی خودم، زمانی که پدرم را محکم در آغوش می کشیدم، زمانی که با تمام توانم بالا می پریدم و میخندیدم.

زمانی که زمان، برایم مفهومی نداشت؛

به گذشته، آینده یا حال توجهی نداشتم ...

حالا مدتی ست میگذرد از آن روزگار بر باد رفته که حتی خاطراتش هم خاک گرفته ...

امروز هم می توانم نگران پدر شوم و او را نوازش کنم. می توانم او را ببوسم و به او بگویم: جانِ دلم، پسرم ... امروز من صدها بار بیشتر از پیش پدر را دوست دارم ...

امروز هم می توانم بخندم و برق چشمان برادر زاده ام را که شباهت عجیبی به برق چشمان پدر دارد، حس کنم و او را عمیقاً دوست داشته باشم ...

امروز من همان کودک سابق هستم که زمان برایش اهمیتی ندارد ...

اما، اما ...

امروز هیچ کدام از حس های من رنگ ُ بوی زندگی را ندارند.

خنده های من خشک شده و قلب من بی رنگ ُ بی احساس ...

امروز من همان کودکم که هیچ دلیلی برای خنده های خود ندارد، برای دوست داشتن یا دوست داشته شدن ... و همین است که او را زنده به گور کرده ...

امروز هیچ نشانی از زندگی در خودم سراغ ندارم و حس می کنم زندگی من مدت هاست تمام شده و من مدت هاست در نقطه ی پایان زندگی منتظرم ...

+ در این قطعه هم رد پایی از زندگی هست، بی آنکه اثری از خود زندگی باشد؛ این قطعه هم در عین دل انگیز بودن، خشک است؛ گویی او هم به پایان رسیده ... !

 

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

دریافت

خنثی !...
ما را در سایت خنثی ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmissxa بازدید : 43 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 14:47