اسرار شب ...

ساخت وبلاگ

لذت بردن، دل خوش می خواهد و هیچ چیز نمی تواند آدم افسرده را شاداب کند.

با پدر دراز کشیده ایم زیر آسمان و به صدای ناظری گوش می دهیم.

گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد ...

آسمان را نگاه می کنم

باد خنکی می وزد؛

درختان با آهنگ هماهنگ و ملایمی به این سو و آن سو می خزند و صدای گوش نوازی با موسیقی انتخاب پدر در هم می آمیزد.

عینکم را از روی سرم برمیدارم و به چشم هایم می زنم.

همه چیز شفاف می شود.

ستاره ها می درخشند.

حافظه ام، قلبم و ذهنم، وجودم را به سالها قبل میبرند.

به اوایل دهه ی هشتاد، به روزهایی که تنها دغدغه ی ذهنی ام به یاد داشتن ساعت پخش برنامه ی مورد علاقه ام بود.

علایقم را مرور می کنم ...

لبخند می زنم؛ چرخ می زنم در دوران کودکی؛

وقتی ناظری می خوانَد: زندگی دگر ثمر ندارد،

من یک کودک خوشبخت آزادم و نمی توانم او را درک کنم.

همچنان آسمان شب را نگاه می کنم و ستاره های درخشان را؛

آزادی را لمس می کنم و لبخند می زنم ...

خنثی !...
ما را در سایت خنثی ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmissxa بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت: 6:05